• روایت دوانی از برآورده شدن حاجات زائران حرم حضرت عباس

     

    وی در مورد لقب «باب الحوائج» که بر حضرت عباس نهاده شده است گفت:‌ کسی که در راه خدا تمام سختی‌ها را متحمل شود و جز رضای خدا و اطاعت مولای خود به چیز دیگری نیاندیشد چنین کسی در پیشگاه الهی به مقام رفیعی نایل می‌شود که او واسط فیض خدا می‌گردد و اگر کسانی متوسل به او شوند به خاطر آبرویی که در نزد خدا دارد خداوند به حرمت او این توسلات را جامه عمل می پوشاند.

     

    این مدرس تاریخ اسلام افزود: من خود از پدر بزرگوارم که در عتبات عالیات تحصیل کرده بود شنیدم که ایشان شاهد بودند بسیاری از افراد حتی اعراب بادیه نشین به حرم حضرت عباس می‌آمدند و با ایمان و یقین کامل به باب الحوائج بودن حضرت عباس متوسل شده و فی المجلس حاجاتشان روا شده و شاداب و سپاسگزار از درگاه الهی حرم حضرت ابوالفضل را ترک می‌کردند و این نشانه اوج رفعت و مقامی است که حضرت عباس در پیشگاه الهی دارد.

    دکتر رجبی دوانی تأکید کرد: البته تمام 14 ائمه معصوم(ع) «باب‌الحوائج» هستند چون مقام این بزرگواران در پیشگاه خدا رفیع است و خداوند به پاس جایگاه آنها حوائج مردم را روا می‌دارد اما حضرت عباس چون در عداد ائمه معصوم نیست توانسته تالی تلو آنها باشد یعنی برسد به جایگاهی که خاص ائمه معصوم است لذا چون به ظاهر معصوم نیست اما به آن مقام رفیع نائل آمده و از این جهت عنوان خاص باب‌الحوائج را از سوی شیعه به خود اختصاص داده که این لقب بعد از حماسه عظیم ایشان در کربلا به واسطه سربلندی در آزمون ولایتمداری بر ایشان نهاده شد.

     

  • رمز وارد نشدن حضرت عباس در میدان جنگ/ عباس بزرگترین نماد ولایتمداری

    وی تأکید کرد: عظمت حضرت عباس از اینجا تا حدی شناخته می‌شود که ایشان شجاعت حضرت امیر را به ارث برده بود و آن حضرت به فرمان امام حسین دست به شمشیر نبرد- مگر جز یک مورد که زهیر و حر در محاصره قرار گرفته بودند- و فرمان مطاع مقام ولایت را اجرا کرد. امام حسین از ایشان خواسته بودند که پرچم را در دست داشته باشد که اهل حرم وقتی نگاهشان به پرچم در دستان عباس می‌افتد قوت قلب پیدا ‌کنند و بدانند این سپاه هنوز وجود دارد.

    این استاد تاریخ اسلام تصریح کرد: حضرت عباس بر میل طبیعی خود که جنگ با دشمنان ولایت است پای می‌گذارد و فرمان ولایت را اطاعت می‌کند و وارد عرصه جنگ نمی‌شود و شاهد شهادت عزیزان، برادران و اصحاب امام حسین می‌شود و زمانی هم که همه یاران امام به شهادت می رسیدند و تنها حضرت عباس باقی ماند به نزد امام حسین رفته تا اذن میدان بگیرد اما با این جمله امام مواجه می‌شود که "شما اگر بتوانید برای طفلان تشنه آب بیاورید".

    وی افزود: حضرت عباس باز اطاعت امر مولای خود می‌کند و مأموریت آوردن آب را انجام می‌دهد و وقتی در این امر ناکام می‌ماند دشمن حضرت را محاصره کرده و دستان مبارکش را قطع و مشک آب را هدف قرار می‌دهد. او که دیگر روی آمدن به سمت امام را ندارد در همان جا در نبرد نابرابر به شهادت می‌رسد و اینجاست که امام حسین با شهادت ایشان احساس تنهایی می‌کند و می ‌فرماید "الان انکسر ظهری و قلت حیلتی" معنای این سخن این نیست که آن حضرت اگر باقی مانده بود امام حسین بر دشمنان غلبه می‌یافت، خیر؛ اما به سبب پشتوانه محکمی که برای امام بود این جمله را بیان فرمود.

    دوانی تأکید کرد: درست است که پرچم در دستان قوی‌ترین فرد که نماد اقتدار سپاه است قرار می‌گیرد اما زمانی که لازم است و دشمن در حال غلبه است معنا ندارد این نماد اقتدار ثابت بماند و هیچ جنگی نکند. کما اینکه نقش حضرت عباس برای امام حسین همچون حضرت امیر برای پیامبر(ص) بود. حضرت علی در جنگ‌ها تنها نایستاد که پرچم را نگه دارد بلکه در سخت‌ترین عرصه‌های میدان نبرد وارد شد به خصوص در احد که همه گریخته بودند، آن حضرت جانانه از پیامبر دفاع کرد.

    وی افزود: اما اینجا چرا حضرت عباس به مانند حضرت علی وارد عرصه نمی‌شود. رمز و راز این مسأله در این نهفته است که حضرت عباس دارد به عنوان بزرگترین نماد ولایتمداری به جامعه شیعه معرفی می‌شود که ولایتمدار کسی است که تنها مطیع امر مولای خود باشد و خواسته‌ها و توانمندی‌‌های خود حتی برای خدمت به اسلام را جز به دستور مقام ولایت به کار نگیرد.

    این مدرس تاریخ اسلام تصریح کرد: ولایتمدار کسی است که اگر مقام ولایت دستور داد وارد جنگ نشو و فقط پرچم در دست بگیر و اگر بگوید تنها وارد عرصه جنگ شو باید مطیع باشد. و اگر به او که در اوج شجاعت است بگوید که لازم نیست بجنگی و فقط آب بیاورد باید اطاعت کند. احساس من این است که با اینکه وجود حضرت عباس می‌تواند برای مدتی خطر را از وجود امام حسین دفع کند و تعدادی از دشمنان را به هلاکت برساند اما این امر برای امتحان ولایتمداری از ارزش کمتری برخودار است. اصل این است که اسوه ولایتمداری باید به جامعه شیعه شناسانده شود که در شخصیت حضرت عباس نمود کامل دارد.

    رجبی دوانی یادآور شد: حضرت عباس جز یک مورد که رها کردن حر و زهیر از محاصره دشمن بود در واقعه عاشورا وارد عرصه جنگ نشد چون حضرت امام حسین دستور فرموده بود تنها پرچم را در دست بگیرد و در عرف سیاسی -نظامی آن دوران افتادن پرچم برابر نابودی آن جبهه و سقوط آن سپاه بود لذا اینکه پرچم را حضرت عباس تا آخرین لحظات در اهتزاز داشت نشان آن بود که جبهه امام حسین ولو آنکه دو نفر بیشتر در آن نیست هنوز زنده است و در برابر دشمن ایستادگی می‌کند.

  • حضرت ابالفضل(ع)؛ شاگرد 4 معصوم و از علمای بزرگ اسلام

     

    وی با تاکید بر جایگاه علمی و معرفتی حضرت عباس گفت: حضرت ابوالفضل توفیق آن را پیدا کرد که از محضر 4 معصوم بهره‌مند شود. پدر عظیم‌الشان ایشان حضرت امیرالمومنین(ع)، امام حسن(ع)، امام حسین(ع) و همچنین امام سجاد(ع). آن بزرگوار از امام سجاد حدود 12 سال بزرگتر بودند اما چون در مکتب ولایت و مهد امامت پرورش یافته بود، از علمای بزرگ ما به شمار می روند اما آن ایثار و جانفشانی فوق‌العاده‌ای که حضرت در روز عاشورا در کربلا داشتند باعث شده که آن بعد از شخصیت ایشان بر سایر ابعاد چیره شود و ما حضرت عباس را در علم به درستی نشناسیم حال آنکه ایشان از عالمان بزرگ بود و طبیعی است وقتی شاگرد 4 معصوم باشد به این جایگاه دست یابد.

    دکتر رجبی با اشاره به نقش حضرت عباس در واقعه عاشورا در مورد جمله‌ای که امام حسین در شهادت آن حضرت بر زبان جاری فرمودند گفت: حضرت عباس برای حضرت اباعبدالله الحسین همچون امیرالمؤمنین برای پیامبر(ص) بود. در نقل‌های معتبر تاریخی و حدیثی داریم که حضرت علی نماد اقتدار اسلام در عصر پیامبر بود و در غزوات پیامبر همیشه پرچم اصلی سپاه اسلام را حمل و پیشاپیش سپاه اسلام حرکت می‌کرد. 

    وی افزود: اینکه به ایشان علمدار گفته می‌شود به این دلیل است حضرت عباس پرچم اصلی سپاه امام حسین را در دست داشت و در قلب سپاه قرار گرفته بود.

                    

  •  
    واقعه کربلا (روز هفتم تا شب نهم محرم)
     
    خورشید هفتمین روز محرم تازه طلوع کرده بود که غروب مردانگى و مروّت سپاه عمر سعد را فرا گرفت. پلید سیرتان روبه صفت، فرات را به محاصره در آوردند. شمشیرهاى آخته و نیزه ها در کنار هم قرار گرفت و همگان گوش به فرمان دادند که:
    - قطره اى آب به سپاه حسین و خاندان او نرسد تا ... .

                                

    ادامه مطلب

    ادامه مطلب
  • روز ششم محرم
    عبیدالله در این روز نامه‏اى به عمر بن سعد نوشت که: من از نظر کثرت لشکر اعم از سواره و پیاده و تجهیزات، چیزى را از تو فروگذار نکردم، توجه داشته باش که هر روز و هر شب گزارش کار تو را براى من مى‏فرستند!(48)

    وضعیت لشکر دشمن
    چون مردم مى‏دانستند که جنگ با امام حسین علیه‏السلام در حکم جنگ با خدا و پیامبر اوست، تعداى در اثناى راه از لشکر دشمن جدا شده و فرار کردند.
    نوشته‏اند که: فرمانده‏اى که از کوفه با هزار رزمنده حرکت کرده بود، چون به کربلا مى‏رسید فقط سیصد یا چهار صد نفر و یا کمتر از این تعداد همراه او بودند، بقیه به علت اعتقادى که به این جنگ نداشتند، اقدام به فرار کرده بودند.(49)
    منبع:تبیان
    ویرایش و تلخیص-اعضای  کانون محبان

     

  • روز پنجم محرم


     

    در این روز که مطابق با روز یکشنبه بوده است، عبیدالله بن زیاد مرادى را به دنبال شبث بن ربعى(41) فرستاد که در دارالاماره حضور یابد، شبث بن ربعى خود را به بیمارى زده بود و مى‏خواست که ابن زیاد او را از رفتن به کربلا معاف دارد، ولى عبیدالله بن زیاد براى او پیغام فرستاد که: مبادا از کسانى باشى که خداوند در قرآن فرموده است: «چون به مؤمنین رسند گویند: از ایمان آورندگانیم، و هنگامى که به نزد یاران خود - که همان شیاطینند - روند، اظهار دارند: ما با شماییم و مؤمنین را به سخره مى‏گیریم»(42)، و به او خاطر نشان ساخت که اگر بر فرمان ما گردن مى‏نهى و در اطاعت مائى، در نزد ما باید حاضر شوى.
    شبث بن ربعى، شبانگاه نزد عبیدالله آمد تا رنگ گونه او را نتوان به خوبى تشخیص داد! ابن زیاد به او مرحبا گفته و در نزد خود نشاند و گفت: باید به کربلا روى، پس شبث قبول کرد و عبیدالله او را به همراه هزار سوار به سوى کربلا گسیل داشت.(43)
    در تعداد کل لشکریانى که به همراه عمربن سعد در کربلا حضور پیدا کردند تا با امام حسین علیه‏السلام بجنگند، اختلاف است، ولى نکته‏اى که نباید فراموش کرد این است که تعداد نظامیان جیره‌خوارى که از حکومت وقت، حقوق و لباس و سلاح و لوازم جنگى دریافت مى‏کردند سى هزار نفر بوده است.سپس عبیدالله بن زیاد به شخصى به نام زحر بن قیس با پانصد سوار مأموریت داد که بر جسر صراه(44) ایستاده و از حرکت کسانى که به عزم یارى امام حسین از کوفه خارج مى‏شوند، جلوگیرى کند، فردى به نام عامر بن ابى سلامه که عازم بود براى پیوستن به امام حسین علیه‏السلام از برابر زحربن قیس و سپاهیانش گذشت، زحر بن قیس به او گفت: من از تصمیم تو آگاهم که مى‏خواهى حسین را یارى کنى، باز گرد! ولى عامر بن ابى سلامه بر زحرى بن قیس و سپاهش حمله ور شد و از میان سپاهیان گذشت و کسى جرأت نکرد تا او را دنبال کند. عامر خود را به کربلا رساند و به امام حسین علیه‏السلام ملحق شد تا به درجه رفیع شهادت نائل آمد، او از اصحاب امیرالمؤمنین على بن ابى طالب علیه‏السلام بود که در چندین جنگ در رکاب آن حضرت شمشیر زده است.(45)

    تعداد لشکر عمر بن سعد
    در تعداد کل لشکریانى که به همراه عمربن سعد در کربلا حضور پیدا کردند تا با امام حسین علیه‏السلام بجنگند، اختلاف است، ولى نکته‏اى که نباید فراموش کرد این است که تعداد نظامیان جیره خوارى که از حکومت وقت، حقوق و لباس و سلاح و لوازم جنگى دریافت مى‏کردند سى هزار نفر بوده است.(46) و (47)

  •                 

     

                      

     

     

               

     

  • روز چهارم محرم


    در این روز(37) عبیدالله بن زیاد مردم را در مسجد کوفه گرد آورد و خود به منبر رفت و گفت: اى مردم! شما آل ابى سفیان را آزمودید و آنها را چنان که مى‏خواستید، یافتید! و یزید را مى‏شناسید که داراى سیره و طریقه‏اى نیکو است! و به زیر دستان احسان مى‏کند! و عطایاى او بجاست! و پدرش نیز چنین بود! و اینک یزید دستور داده است که بهره شما را از عطایا بیشتر کنم و پولى را نزد من فرستاده است که در میان شما قسمت نموده و شما را به جنگ با دشمنش حسین بفرستم! این سخن را به گوش جان بشنوید و اطاعت کنید.
    سپس از منبر به زیر آمد و براى مردم شام(38) نیز عطایائى مقرر کرد و دستور داد تا در تمام شهر ندا کنند که مردم براى حرکت آماده باشند، و خود و همراهانش به سوى نخیله حرکت کرد و حصین بن نمیر و حجار بن ابجر و شبث بن ربعى و شمر بن ذى الجوشن را به کربلا گسیل داشت تا عمربن سعد را در جنگ با حسین کمک نمایند.(39)
    پس از اعزام عمربن سعد به کربلا، شمربن ذى الجوشن اولین فردى بود که با چهار هزار نفر سپاهى آزموده براى جنگ با امام حسین علیه‏السلام اعلام آمادگى کرد و بعد یزیدبن رکاب کلبى با دو هزار نفر و حصین بن نمیر با چهار هزار نفر که جمعا بیست هزار نفر مى‏شدند.(40)

  •  

    روز سوم محرم

    اعزام لشکر به سوى کربلا
    عمر بن سعد یک روز بعد از ورود امام به کربلا یعنى روز سوم محرم با چهار هزار سپاهى از اهل کوفه وارد کربلا شد.(25)
    برخى نوشته‏اند که: بنو زهره (قبیله عمر بن سعد) نزد او آمده و گفتند: تو را به خدا سوگند مى‏دهیم از این کار درگذر و تو داوطلب جنگ با حسین مشو، زیرا این باعث دشمنى میان ما و بنى‌هاشم مى‏گردد.
    عمر بن سعد نزد عبیدالله رفت و استغفا کرد، ولى عبیدالله استعفاى او را نپذیرفت، و او تسلیم شد.(26)
    و برخى از تاریخ نویسان نوشته‏اند: عمر بن سعد دو پسر داشت: یکى به نام حفص که پدر را تشویق و ترغیب به رفتن کرد تا با امام علیه‏السلام مقابله کند، ولى فرزند دیگرش او را به شدت از اقدام به چنین کارى بر حذر مى‏داشت، و سرانجام حفص نیز با پدرش راهى کربلا شد.(27)

    خریدارى اراضى کربلا


    از وقایعى که در روز سوم ذکر شده، این است که امام علیه‏السلام قسمتى از زمین کربلا را که قبرش در آن واقع، شده است، از اهل نینوا و غاضریه به شصت هزار درهم خریدارى کرد و با آنها شرط کرد که مردم را براى زیارت قبرش راهنمایى نموده و زوار او را تا سه روز میهمانى نمایند.(28)

    هوشیارى یاران امام علیه السلام


    هنگامى که عمربن سعد به کربلا وارد شد عَزرْ بن قیس احمسى را نزد امام حسین علیه السلام فرستاد تا از امام سؤال کند براى چه به این مکان آمده است؟ و چه قصدى دارد؟
    چون عزره از جمله کسانى بود که به امام علیه‏السلام نامه نوشته و او را به کوفه دعوت کرده بود، از رفتن به نزد آن حضرت شرم کرد، پس عمر بن سعد از اشراف کوفه که به امام نامه نوشته و او را به کوفه دعوت کرده بودند خواست که این کار را انجام دهند، تمامى آنها از رفتن به خدمت امام خوددارى کردند! ولى شخصى به نام کثیر بن عبدالله شعبى که مرد گستاخى بود برخاست و گفت: من به نزد حسین رفته و اگر خواهى او را خواهم کشت!
    عمر بن سعد گفت: چنین تصمیمى را فعلاً ندارم، ولى به نزد او رفته و سؤال کن براى چه مقصود به این سرزمین آمده است؟!
    کثیر بن عبدالله به طرف امام حسین علیه‏السلام رفت، ابو ثمامه صائدى که از یاران امام حسین بود و چون کثیر بن عبدالله را مشاهده کرد به امام عرض کرد: این شخصى که مى‏آید بدترین مردم روى زمین است!
    سپس از منبر به زیر آمد و براى مردم شام نیز عطایائى مقرر کرد و دستور داد تا در تمام شهر ندا کنند که مردم براى حرکت آماده باشند، و خود و همراهانش به سوى نخیله حرکت کرد و حصین بن نمیر و حجار بن ابجر و شبث بن ربعى و شمر بن ذى الجوشن را به کربلا گسیل داشت تا عمربن سعد را در جنگ با حسین کمک نمایند.پس ابو ثمامه راه را بر کثیر بن عبدالله گرفت و گفت: شمشیر خود را بگذار و نزد حسین علیه‏السلام برو!
    گثیر گفت: به خدا سوگند که چنین نکنم! من رسول هستم، اگر بگذارید، پیام خود را مى‏رسانم، در غیر این صورت باز خواهم گشت.
    ابو ثماه گفت:من دستم را روى شمشیرت مى‏گذارم، تو پیامت را ابلاغ کن.
    کثیر بن عبدالله گفت: به خدا سوگند هرگز نمى‌گذارم چنین کارى کنى.
    ابو ثمامه گفت: پیامت را به من بازگو تا من آن را به امام برسانم، زیرا تو مرد زشتکارى هستى و من نمى‌گذارم به نزد امام بروى.
    پس از این مشاجره و نزاع، کثیر بن عبدالله بدون ملاقات بازگشت و جریان را به عمر بن سعد اطلاع داد. عمربن سعد شخصى به نام قرة بن قیس حنظلى را به نزد خود فرا خواند و گفت: اى قره! حسین را ملاقات کن و از علت آمدنش به این سرزمین جویا شو.
    قرة بن قیس به طرف امام حرکت کرد. امام حسین علیه‏السلام به اصحاب خود فرمود: آیا این مرد را مى‏شناسید؟
    حبیب بن مظاهر عرض کرد: آرى! این مرد تمیمى است و من او را به حسن رأى مى‏شناختم و گمان نمى‌کردم او در این صحنه و موقعیت مشاهده کنم.
    آنگاه قرة بن قیس آمد و بر امام سلام کرد و رسالت خود را ابلاغ نمود، امام حسین علیه‏السلام فرمود: مردم شهر شما به من نامه نوشتند و مرا دعوت کرده‏اند، و اگر از آمدن من ناخشنودید باز خواهم گشت.
    قره چون خواست باز گردد، حبیب بن مظاهر به او گفت: اى قره! واى بر تو! چرا به سوى ستمکاران باز مى‏گردى؟ این مرد را یارى کن که به وسیله پدرانش به راه راست هدایت یافتى.
    قرة بن قیس گفت: من پاسخ این رسالت خود را به عمربن سعد برسانم و سپس در این امر اندیشه خواهم کرد! پس به نزد عمربن سعد باز گشت و او را از جریان امر با خبر ساخت، عمربن سعد گفت: امیدوارم که خدا مرا از جنگ با حسین برهاند.(29)

    نامه عمر بن سعد


    حسان بن فائد مى‏گوید: من نزد عبیدالله بودم که نامه عمربن سعد را آوردند، و در آن نامه چنین آمده بود: چون من با سپاهیانم در برابر حسین و یارانش پیاده شدم، قاصدى نزد او فرستاده و از علت آمدنش جویا شدم، او در جواب گفت: اهالى این شهر براى من نامه نوشته و نمایندگان خود را نزد من فرستاده و از من دعوت کرده‏اند، اگر آمدنم را خوش نمى‏دارید، باز خواهم گشت.
    عبیدالله چون نامه عمربن سعد را خواند، گفت:
    "الان و قد علقت مخالبنا بهیرجو النجاة ولات حین مناص. (30)

    نامه عبیدالله به عمربن سعد
    عبیدالله به عمربن سعد نوشت: نامه تو رسید و از مضمون آن اطلاع یافتم، از حسین بن على بخواه تا او و تمام یارانش با یزید بیعت کنند، اگر چنین کرد، ما نظر خود را خواهیم نوشت!
    چون این نامه به دست عمربن سعد رسید، گفت: مى‏پندارم که عبیدالله بن زیاد خواهان عافیت و صلح نیست.(31)
    عمربن سعد، نامه عبیدالله بن زیاد را به اطلاع امام حسین نرساند، زیرا مى‏دانست که آن حضرت با یزید هرگز بیعت نخواهد کرد.(32)
    پس از اعزام عمربن سعد به کربلا، شمربن ذى الجوشن اولین فردى بود که با چهار هزار نفر سپاهى آزموده براى جنگ با امام حسین علیه‏السلام اعلام آمادگى کرد و بعد یزیدبن رکاب کلبى با دو هزار نفر و حصین بن نمیر با چهار هزار نفر که جمعا بیست هزار نفر مى‏شدند.عبیدالله بن زیاد پس از اعزام عمربن سعد به کربلا، اندیشه اعزام سپاهى انبوه را در سر مى‏پروراند، و بعضى نوشته‏اند که: مردم کوفه جنگ کردن با امام حسین علیه‏السلام را ناخوش مى‏داشتند و هر کس را به جنگ آن حضرت روانه مى‏کردند، باز مى‏گشت.
    عبیدالله بن زیاد شخصى را به نام سوید بن عبدالرحمن فرمان داد تا در این مسأله (فرار از جنگ) تحقیق کند و متخلفان را نزد او برد، و او یک نفر شامى را که براى انجام امر مهمى از لشکر گاه به کوفه آمده بود، گرفته و نزد عبیدالله برد و او دستور داد سر آن مرد شامى را از تنش جدا نمایند تا کسى دیگر جرأت سرپیچى از دستورات او را نکند! نوشته‏اند که آن مرد شامى براى طلب میراث به کوفه آمده بود!(33)

    عبیدالله در نخیله
    عبیدالله شخصا از کوفه به طرف نخیله(34) حرکت کرد و کسى را نزد حصین بن تمیم - که به قادسیه رفته بود - فرستاد و او به همراه چهار هزار نفر که با او بودند به نخلیه آمد، سپس کثیر بن شهاب حارثى و محمد بن اشعث و قعقاع بن سوید و اسمأ بن خارجه را طلب کرد و گفت: در شهر کوفه گردش کنید و مردم را به اطاعت و فرمانبردارى از یزید و من فرمان دهید، و آنان را از نافرمانى و بر پا کردن فتنه بر حذر دارید و آنان را به لشکرگاه فرا خوانید؛ پس آن چهار نفر طبق دستور عمل کردند و سه نفر از آنها به نخیله نزد عبیدالله باز گشتند، و کثیر بن شهاب در کوفه ماند و در میان کوچه‏ها و گذرگاه‌ها مى‏گشت و مردم را به پیوستن به لشکر عبیدالله تشویق مى‏کرد و آنان را از یارى امام حسین بر حذر مى‏داشت.(35)
    عبیدالله گروهى سواره را بین خود و عمربن سعد قرار داد که هنگام نیاز از وجود آنها استفاده شود، و هنگامى که او در لشکرگاه نخیله بود شخصى به نام عمار بن ابى سلامه تصمیم گرفت که او را ترور کند، ولى موفق نشد و به طرف کربلا حرکت کرد و به امام ملحق گردید و شهید شد.(36)

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 13 صفحه بعد

عکس

درباره سايت

  • مجموعه محبان در سال 1428هجری قمری(1385خورشیدی) تحت عنوان هیئت عاشقان حیسنی و با تعداد معدودی از جوانان شهر و ریش سفیدان شروع به فعالیت کرد. و از همان ابتدا با در نظر گرفتن نیاز جوانان به مسائل فرهنگی اقدام به برنامه ریزی نمود که در ابتدا بصورت اردوهای زیارتی – فرهنگی ، مراسمات مذهبی «ایام محرم – ایام فاطمیه(س) و ...» برای تقویت و رشد این جوانان شروع شد. در ابتدا ورود به این جمع بصورت فردی و تحت عنوان هیئت صورت می گرفت و الحمدا... به عنایات خاصه امام زمان(عج) با موفقیت انجام پذیرفت و در نهایت منجر به تربیت افرادی شد که امروزه به عنوان مربی در مجموعه شروع به فعالیت می کنند. بعد از رشد تقریبی مجموعه از لحاظ نیرو و رشد تربیتی افراد مجموعه شروع به فعالیت در میان مدارس راهنمایی و دبیرستان های منطقه کرد که با موفقیت همراه بود و در سال 1387-1386 اولین ورود تربیتی افراد از مدارس به جمع را شاهد بودیم که هم اینک به عنوان مربی در کانون فعالیت می کنند.درحال حاضر این کانون دو تیم فوتسال در رده های سنی(جوانان- بزرگسال)دارد که سال 90در جام رمضان تیم بزرگسال قهرمان و جوانان چهارم شد.

آخرين عناوين

عکس

نويسندگان

کانون محبان حسینی سنخواست

عاشقان حسینی بزرگ ترین هیئت سینه زنی وزنجیر زنی شهر سنخواست